سلام دخترکم
ما آدما خیلی علاقه به ثبت خاطراتمون داریم
مخصوصا خاطرات شیرین
در راستای همین ثبت با مامانی روانه عکاسی شدیم
تا چند تا عکس خوشگل از این وضعیت بگیریم و
بعدها بi خانوم خانوما نشون بدیم تا ببینی مامانی چقدری شده بوده
خانوم_ عکاس هی ازمون میخواست ژست های مختلف بگیریم
ما رو بابایی و مامانی صدا میکرد
نمیدونی چقدر حس قشنگی داشتم
دلم داشت ضعف میرفت
یعنی من الان بابای یه دختر ناز و خوشگلم؟
شاید باورش برام سخت باشه ولی حقیقت داره
خیلی دلم میخواد زودتر بغلت کنم
به مامانی حسودیم میشه
چون الان خیلی نزدیکه اونی
اگه مامانی اینجا رو بخونه میگه بیا مال تو
بیا با خودت ببرش سر کار
خب حق داره
از بس اذیتش میکنی دیگه
تو هم حق داری
ماشاا... واسه خودت بزرگ شدی تو شکم مامانی جات کمه
فکر کنم خیلی هم شیطون باشیا
آخه همیشه در حال ورجه وورجه کردنی
یکم دیگه صبر کنی هم تو ما رو میبینی هم ما تو رو
دوست دارم دخترم
تا اون قسمتشو خوندم که نوشته بودی به مامانی حسودیم میشه بلند گفتم : بیا برش دار ببر مال تو ............
دیدم خودت زودتر اینو نوشتی .
کلی خندیدم .................. بابایی .
امیدوارم دختر قشنگتون هر چه زودتر قدمهای مبارکش رو به این دنیا بذاره که هم مامانی عزیزش یک کم از نظز فیزیکی راحت تر بشه و هم شما زودتر در آغوش بگیریدش.
فدای این گیس گلابتون ....
ایشالله که زودتر این روزها هم بگذره و نی نی سالم و سلامت تو آغوشتون باشه ....
سلاممم
به سلامتی و تندرستی ناز دخترتون بدنیا بیاد و خونه تون غرق شادی بشه جناب
ای جان دلم..
چقدر جالب هم حق را به مامانی دادید و هم به دخترتان..
حسادت پدرانه و طنازانه تان چقدر شیرین است برعکس باقی حسادت ها.
این روزها همه چیز شیرین است..حتی غرغرها و سختی ها و حتی حسادت.
سلامت باشید هر سه تان.
از وبلاگ برادر زادتون یابهتر بگم دامادتون به اینجا رسیدم هر دو برادربا یک سبک بسیار زیبا خاطرات جگر گوشه تان را می نویسید . موفق باشید
تو این همه نوتیو من نفهمیدم؟؟
الهی من قربون شما دو تا مامانی و بابایی فندقم برمممم