نامه پنجم-اظهار وجود

سلام دخترم

تا چند وقت پیش وقتی میرفتیم سونوگرافی من میتونستم ببینمت و حست کنم

چند روزیه که راه جدیدی واسه اظهار وجودت پیدا مکردی

لگد میزنی اونم چه لگدی

انگار با مامانت دعوا داری

نمیدونم شاید برای اعلام رضایت و شاید عدم رضایتت از انجام کاری اینکارو میکنی

مثلا وقتی جات تنگ میشه فوری شاکی میشی و یه لگد جوندار میزنی

اولا باید دستم رو میذاشتم رو دل مامانی تا متوجه بشم

ولی الان دیگه با چشم هم میتونم ببینم

نمیدونی چقدر حس قشنگیه

راستش بعضی وقتا دلم برات میسوزه

حس میکنم اونجا اذیت میش و شایدم حوصله ات سر میره

خیلی وقتا سرکارمون میذاری

یعنی وقتی حواسمون نیست لگد میزنی

همچین که مامان به من میگه و دقت میکنم تو هم آروم میشی

نبینم بابا رو سرکار بذاریا

چند روز پیش مامان زنگ زد و گفت داری سکسکه میکنس

گفتم از کجا میدونی

گفتش آخه بصورت منظم هر چند ثانیه یه تکون میخوری

بهش گفتم بترسونش تا سکسکه دخترمون قطع بشه

اونم نامردی نکرد و گفت الان بهش میگم بابات میاد تا بترسه

آخه من ترسناکم؟آره دخترم؟



نامه چهارم-عید

دخترم وقتی این نوشته رو میخونی قطعا خوندن رو یاد گرفتی

یعنی مدرسه رفتی

پس حتما بهت یاد دادن که هر 365 روز میشه یک سال

و وقتی این 365 روز تموم میشه ما جشن میگیریم و

به استقبال نوروز و سال جدید میریم

تو کشورهای مختلف این تغییر سال متفاوته

به نظر من سال جدید ما بهترینه

چون این تغییر سال همزمان هست با آغاز بهار

طبیعت لباس نو به تن میکنه

همونجوری که ما هم لباسای نو میپوشیم

من و مامان روزای آخر سال رو خیلی دوست داریم

جنب و جوش عجیبی بین مردم هست

همه میخوان نو و نوار بشن

لباسای نو میخرن

کفش نو

خونه رو تمیز میکنن

گردگیری میکنن

فرش ها رو میشورن(باید قول بدی وقتی بزرگ شدی جای من به مامان کمک کنیا!!!)

خیلی خوب میشد دلامون رو هم گردگیری میکردیم

دلخوری ها و کدورت ها رو میشستیم

و سال جدید یه جوره دیگه به دنیا نگاه میکردیم

امسال عیدمون 3 نفره بود

درسته که تو توی دل مامانی بودی ولی وجودت رو کنارمون حس میکردیم

و البته سال بعد با شیطونیات حتما بیشتر وجودت رو حس میکنیم

.

.

.

تصمیم داشتم تو تعطیلات بیشتر از عید برات بنویسم ولی خب فرصت نشد

ولی حتما بازم از رسم و رسومات مینویسم




نامه سوم-مامانت رو اذیت نکن


از بچگی همیشه شنیده بودم که بهشت زیرپای مادرانه

ولی راستش رو بخوای دلیلش رو نمیدونستم

یعنی بهش اعتقاد نداشتم

میگفتم همونطوری که مادر واسه بچه زحمت میکشه پدر هم زحمت میکشه

تازه شاید کادر پدر سخت تر هم باشه

آخه از صبح تا شب باید با 100 نفر سر و کله بزنه

.

.

ولی چند وقتیه یه این جمله ایمان آوردم

الان مامان 4 ماهه که داره سختی میکشه

یه چیزی میگم یه چیزی میشنویا

از کار و زندگی افتاده

مامان خیلی تلاش کرد تا اون کار رو بدست بیاره

ولی از وقتی شما به اندازه یه دونه عدس بودی دکتر فرمودن که

مامان باید تو خونه استراحت کنه

و اینجوری شد که قید کار رو زد

البته اسمش استراحته ها

خیلی سخته از صبح تا شب با حالت تهوع(گلاب به روت)سر و کله بزنی

و تنها تو خونه سر کنی

تازه این حالت تهوع یه گوشه از سختی هاست

وقتی بزرگ شدی مامان برات تعریف میکنه

من موندم تو داری اونجا چکار میکنی که مامان اینقدر اذیت میشه

بچه یکم کمتر شیطونی کن

آروم باش

یادت باشه بعدا مامان رو اذیت نکنیا

مامان خیلی حق گردنت داره

هرچی گفت بگو چشم مثل من




نامه دوم-دور همی

سلام دخترکم

دنیا هر روز داره تغییر میکنه

هر روز این تغییرات داره سریع تر میشه

اگه زمانی اصحاب کهف(بعدا داستانشون رو برات میگم) بعد از 300 سال خواب یه عالمه نغییرات رو میدیدن ولی تو ایم دوره و زمونه توی چند ماه این تغییرات اتفاق میفته

شاید وقتی داری یان نامه رو میخونی سرعت تغییرات به چند روز یا چند ساعت رسیده باشه

اصل مطلب یادم نره

دیشب خونه مامانی بودیم(مامان مامانتون)

ولیمه داشتن.آخه جمعه از کربلا اومد.با اون یکی مامانیت رفته بودن

خونه پر از مهمون بود.شام هم جوجه داشتن.

عزیزم نترس اسمش جوجه است ولی از مرغ درست میشه!!!!

قبلا که ما بچه بودیم این دور همی ها خیلی زیاد بود

هر هفته 5 شنبه ها خونه یکی مهمون بودیم یا یکی خونه مون مهمون بود

با بچه ها کلی میزدیم تو سر و کله هم

بعد از مدتی یه سری از اقوام از لیست خارج شدن و محدود به عمه و خاله و دایی شد

نه اینکه با بقیه مشکلی داشته باشیما.بهانه مشکلات زندگی و کار بود و وقت

الان هم این دایره رسیده به خواهر و برادر

عمه و خاله و دایی شده سالی یکی دوبار

میترسم از روزی که شما این رو هم از دست بدید

دخترم اگه اینو از دست بدی خیلی چیزا رو از دست دادی

سعی کن دورهمی رو داشته باشید

این کنار هم بودنا آدم رو به زندگی دلگرم میکنه

خیلی لذت بخشه

اجازه نده مشکلات و کار،رندگی کردن رو ازت بگیره


نامه اول-دخترکم


سلام دخترکم


روزی که پست قبلی رو نوشتم نمیدونستم باید بهت بگم دخترم یا بگم پسرم

دیروز روز فوق العاده ای بود

دیروز رفتیم سونوگرافی واسه NT

خیلی هیجان داشتیم

برای اولین بار دیدمت

اصلا قابل وصف نیست احساسم

خیلی دکتر رو اذیت کردی

صبح زود از خونه راه افتادیم

هنوز یه ساعتی مونده بود تا آفتاب دربیاد

آخه شنیده بودیم خیلی شلوغه و میخواستیم جز اولین نفرا باشیم

وقتی نوبتمون شد و عکست رو توی تلویزیون دیدم قند تو دلم آب شد

مامانت میگه چشمات برق میزد درست مثل وقتی که واسه خواستگاری رفته بودیم خونه شون و

بله رو گرفتیم

چقدر صدای قلبت قشنگ بود

نفس کشیدنت چه ناز بود.بار هر بار نفس کشیدن میپریدی بالا.قربونت برم

واسه این سونو باید اندازه استخوان بینی ت رو میگرفتن

بار اول نشد چون حالتت بد بود.هرچی مامان سرفه کرد تکون نخوردی

دکتر گفت یه چیز شیرین بخوره و نیم ساعت دیگه دوباره بریم

بازم نشد دکتر گفت بازم اینکار رو تکرار کن ولی خانوم خانوما از جاش جم نمیخورد

دفعه اخر دکتر گفت یه چیز ترش بخور

ایندفعه نمیدونی چی تکونی میخوردی.انگار تازه از خواب بیدار شده بودی و

داشتی ورزش میکردی

دکتر گفت کوچولوتون احتمالا دختر باشه

هر دوتامون کلی ذوق کردیم

درسته که سالم بودنت از هرچیزی مهم تره ولی اینکه هردومون خیلی دوست داشتیم بچه اولمون دختر باشه رو نمیتونم کتمان کنم

از امروز دیگه بهت نمیگم عدس

اولا بلاستوسیت صدات میکردم

دیگه کم کم باید برات دنبال یه اسم خوشگل بگردیم

البته یه اسم چند ساله تو ذهنمون هست تا ببینیم چی میشه

تا عصر مامان دو تا دکتر رفت

یه چیزایی دکتر گفته که نگرانمون کرده

مامان هم از امروز نرفته سرکار.دکتر گفت فعلا یه هفته تو خونه استراحت کن تا ببینم چی میشه

ولی تو نگران نباش چون خدا مراقب فرشته هاش هست

فعلا بابا بره یکم به کاراش برسه

خداحافظ دخترکم

ادامه مطلب ...